انسان های قدیمی کارشان درست بود ، اما برای خودشان ، برای همان لحظه و همان دوران ...
برای یافتن آب به کندن زمین رو آوردند و این کارشان درست بود ... کندند و کندند و کندند تا به آب رسیدند ،
کارشان درست بود وهمه خوشحال بودند برای رسیدن به آب ...اما چاه ها بعد از مدت زمانی
طولانی خشک شدند و دیگر آبی در چاه ها دیده نشد ... به دعا کردن رو آوردند و از آسمان باران
را طلب کردند ... تا اینکه روزگار به دست انسان های قبل از ما رسید ، چاه ها برایشان چاله ها
شده بودند، چاله های خیلی عمیق ... هر روز یکی را در این چاله ها از دست می دادند تا اینکه
بفکر افتادند چاله ها رو پر کنند و این کارو انجام دادند، اما فقط برای خودشان ، تنها به فکر خودشان
بودند، که دیگر کسی از خودشان در چاله ها نیوفتد، و به فکر بعد خودشان نبودند ...
تا اینکه روزگار به دست ما رسید، و چاه ها و چاله ها برایمان باتلاق شده اند و هر روز در این
باتلاق دست و پا میزنیم به حدی که حاضر نیستیم به کسی کمک کنیم چون میترسیم که نکند
ولمان نکند مارا با خودش فرو برد در این باتلاق ... زمین پر است ازین باتلاق ها و من همچنان میترسم ...
( نوشته ای از خودم )
:: موضوعات مرتبط:
دل نوشته ,
,
:: بازدید از این مطلب : 582
|
امتیاز مطلب : 180
|
تعداد امتیازدهندگان : 43
|
مجموع امتیاز : 43